شعری در وصف حقیقت و نقد ظلم و دروغ ‌و حاکمان جمهوری اسلامی ایران

ای جامه‌پوش دین به رنگ ریا،

ای خطبه‌خوانِ ظلم، به نام خدا.

چون ابرِ تیره بر سرِ نورِ پاک،

چون سایه‌ای سیاه، ز خورشیدِ خاک.


دروغ را زدی به نقش کلام،

حقیقت‌ات خموش، عدالت حرام.

چگونه شد که دست تو شد گرگِ شب،

به خونِ بی‌گناه زدی مهر و تب؟


مسجد زدی به نام ستم، کاخ زور،

ز دین زدی به روحِ خرد ناسور.

تو خادمِ چه کس؟ خدا یا هوا؟

کجاست از دل تو صفای دعا؟


به ظلم اگر کنی تو بنا را بلند،

سقوط آیدت ز آسمانِ بلند.

خدا به ظلمِ تو نبندد نگاه،

خدا به حق کند قضاوت، گواه.


دروغ، چراغت است و تزویر نور،

ولی نمانَد این شبِ تارِ زور.

سپیده از دلِ سیاهی زند،

حقیقت از غبار تو سربرکند.




شاعر : ناشناس 

نظرات