شعری در وصف آزادی و ایران عزیز



به نام آزادی



در این شبِ تاریک،

که دیوارها

بلندتر از فریادِ انسان‌اند،

و زمین،

زنجیری است بر پایِ کسانی

که رؤیای پرواز را

در چشمان خود نگه داشته‌اند،


آزادی،

ای واژه‌ی ممنوع!

ای ستاره‌ای که در دلِ هر دشت،

در دلِ هر خیابان،

به خون نشسته‌ای.


از کوچه‌ها صدایی نمی‌آید،

جز گام‌های سربازانی

که هر قدم‌شان

بر گرده‌ی مردم،

میخی است بر تابوتِ روشنایی.


این‌جا،

نفس‌ها را شماره می‌کنند،

چشم‌ها را می‌بندند

و کلمات را می‌دزدند

از لب‌هایی

که آتش در جانِ خود دارند.


ای آزادی،

چهار حرفِ تو

دریاها را می‌شکافد

و درخت‌ها را

به رقص می‌آورد،

اما در این سرزمین،

هرکه نامت را بر زبان آورد،

به خاک و خون درآمیخت.


این‌جا،

دختران

موهای خود را در باد رها می‌کنند

و سربازان

گلوله در پاسخ‌شان می‌بارند.

این‌جا،

مادران

با قابِ خالی فرزندانشان

در خیابان‌ها راه می‌روند

و به ستاره‌ها می‌گویند:

کجایید؟

کجایید؟


آزادی!

نامِ تو را

بر دیوارهای این شهر نوشته‌اند،

با خونی که پاک نمی‌شود.

تو،

زنده‌ای

در چشمانِ خسته،

در مشت‌های گره‌کرده،

و در سکوت‌هایی

که آتش زیر خاکسترند.


روزی خواهد آمد،

که این شب

با شوری از دل‌های ما بدرَد،

که این دیوارها

فرو بریزد

و این زنجیرها

به حلقه‌های خنده بدل شوند.


روزی خواهد آمد،

که نامِ تو،

آزادی،

نه در ترانه‌ها

که در زندگیِ ما جاری باشد.


آن روز،

پرندگان

از هر شاخه خواهند خواند،

و کودکان

زیر آسمانی روشن

لبخند خواهند زد.


ای آزادی،

ما تو را

از دلِ تاریکی می‌طلبیم،

ما برایت

رگ‌هایمان را گشوده‌ایم

و درختِ تو

از خونِ ما

سبز خواهد شد



شاعر : ناشناس 


نظرات