شعر آستانه اثر احمد شاملو



 در آستانه

سر بلند

به راه خویش می‌رود،

آزاد

و از خویشتن خویش

چنان تهی

که مرگ

در او

به غفلتی

می‌گذرد.


روشنایی‌ست اگر

می‌بینی.

دیری‌ست که به آزادی نمی‌اندیشم:

آزادیِ اندیشیدن

به آزادی.

دیری‌ست که عشق را

به شکوهِ بی‌خویشتن‌اش

می‌ستایم:

که «زندگی»

را

در خاموشیِ خویش

باز می‌یابد.


روشنایی‌ست اگر

می‌بینی:

چراغی

در این ویرانه

می‌سوزد.


دیری‌ست که گمان می‌کنم

دیگر

از این بیش

دیری نخواهد پایید

که چیزی

از یاد

ها

فرودستان را

بیدار کند.




نظرات