ای سرزمین درد و امید و خروش،
ای خاک عشق و زخمهای خاموش.
در هر قدم، قصهای پر ز رنج،
در هر نگاه، شعلهای پر ز آغوش.
دشتت هنوز از خون تازهتر است،
آسمانت پر از بغض سنگینتر است.
اما درون این غبار و غمها،
نور امیدی به دل روشنتر است.
ایران من، زنجیر بر پای تو،
اما شکوه است هنوز در رای تو.
گرچه غم انگیز، روزگار تو شد،
شعر و صدایت، جهان را نو شد.
ای ققنوس سرخ، در آتش بمان،
تا ز خاکت برخیزد این جهان.
چون صبحی روشن، پس از شب سیاه،
دوباره بتابی بر اوج این راه.
شاعر : ناشناس
نظرات
ارسال یک نظر