شعری از عارف قزوینی



تا کی ز دین سخن به زبان و عمل ز کفر؟
تا کی به نام شرع، جهان را کنی تو گَبر؟

واعظ ز بس که گفت حرام است و خود بخورد،
ساقی به دست او سپرد جام و گفت: صبر!

زاهد به دست رهن سماع است و باده هم،
این راز را کشید ز گوشه حرم، سحر.

شیخا، حدیث وعظ تو تکرار می‌کنم،
زیرا ز تو شنیده‌ام این نکته مختصر:

آدم چو دست زد به خطا، طرد شد ز حرم،
اما تو ای حکایت شیطان و مار و شر،

هرگز ز پیشگاه خدا رانده نیستی،
چون جا گرفته‌ای به صف حور و سیمبر

نظرات