تو مپندار که در فکر تنم
نگران سرطان وطنم
او که بیمار شود ما همه نیز
من که بیمار شوم، یک بدنم
وطنم از تن من خستهتر است
درک کن درد مرا از سخنم
به تو سوگند که از غصه خویش
لحظهای پیش تو من دم نزنم
من از آن یوسف گمگشته خویش
مالک بوی خوش پیرهنم
کی برون آید از این چاه وطن؟
کاش روزی که در او زنده منم!
غرب در راحت و من در صددِ
آب در هاون خود کوفتنم
من شفا میطلبم بهر وطن
نه شفای بدن خویشتنم
هر کجا جان مرا یار گزید
جسمم اما بگزیند وطنم
و پس از من بگذارید کمی
خاک ایران به میان کفنم
گرچه بیشعله و بیدود روم
عشق تایید کند سوختنم
شعلهٔ شهر فرو خفت ولی
من پی شعله بر افروختنم
نظرات
ارسال یک نظر