در این سرزمین که نام عدالت را بر زبانها میآورند
ولی در دلها جز دروغ و فساد نمیبینند
خود عدالت در بند است و مردم در خواب غفلت
هر کجا نگاه میکنی، چهرهای پنهان است در پسِ نگاهها.
آری، عدالت در گوشهای گریسته است
در این دیار که هر چه هست دروغ است و فریب
در این سرزمین که به نام عدالت، ظلم و فساد نشسته است
چگونه میتوان به آیندهای روشن و پاک امیدوار بود؟
در این سرزمین که شمعهای امید خاموشاند
چگونه میتوان در دل شب، به فردا فکر کرد؟
که در اینجا، عدالت تنها در کتابهاست
و در خیابانها، فقط صدای مظلومان به گوش میرسد.
در این دیار که هر روز وعدهها میدهند
ولی نه خبری از عدالت است و نه از انصاف
در این سرزمین که بر درختانش ثمرهی ستم میروید
و شاخ و برگهایش دروغ و فساد را بر دوش میکشد.
آیا کسی خواهد بود که عدالت را به خانهی این مردم بیاورد؟
آیا کسی خواهد بود که فریاد بیصدا را بشنود؟
آیا کسی خواهد بود که در این سرزمین
درخت عدالت را بکارد و درخت فساد را از ریشه برکَند؟
شاعر : ناشناس
نظرات
ارسال یک نظر